۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه

سردمان است


و چندين ماه قبل در چنين روزهايي هجده نفر كامروز را آفريدند و تئاتر شد عشق ِ فنا ناپذير ما !؟؟؟
و اعضاي گروه با هدفي مشترك به جلو رفتند تا به عشق خود برسند يادتونه ؟ يادتونه ؟ كه در اين ميان و در اين راه كساني بودند كه زماني كه گروه دچار مشكل مي شد با فداكاري و ايثار به حل ِ مشكل گروه مي پرداختند ؟
آنها زماني كه اعضاي گروه مي گفتند سردمان است با عشق و محبت خود ، اعضاي گروه را گرم مي كردند ، و در مقاطعي افرادي بي دليل گفتند ما اصلا مي رويم ، دلي غافل از اينكه بايد از سد ِ مهرباني و قلب رئوف آن ها مي گذشتند ،كه كار ساده اي نبود .
و آن ها تنها بلد نبودند كه خود را به ديگران نشان دهند ، بلكه تمام عشق و علاقه و تلاش خود را براي گروه گذاشته بودند و اگر مي خواستيم معني عشق و مهرباني واقعي را به ديگران بفهمانيم به آن ها زنگ مي زديم و گوشي خود را روي اسپيكر قرار مي داديم تا با كلام و سخن آن ها ديگران عشق و محبت واقعي را درك كنند و آن ها در بسياري از موارد غرور خود را زير پا مي گذاشتند و در زمان هايي كه تار و پود گروه از هم مي گسست ، تار و پود گروه را به هم پيوند مي دادند.
و واي بر ما ، واي بر ما كه در مواردي آن ها را آزرديم و از خود رنجانديم ، باشد كه ما را ببخشند.
حال مي خواهيم بگوييم كساني كه در متن خطاب بهشان داده بوديم چه كساني هستند .
آن ها كساني نيستند جز :
كَ كِ كُ كا كو كي ...كيان
سَ سِ سُ سا سو سي ... سارا


*
نويسنده ي متن : رامتين شكلاتي

۱۱ نظر:

سعید گفت...

هههههههههههههههههههههه...
باز از اون لحظه ها...

انقدر متن کامل بود که دیگه برای کوچک جمع حرفی برای گفتن نمیمونه.

امیدوارم اگه باز روزی (که هیچ وقت پیش نیاد)از هم دلگیر شدیم و حرفهای که تو دلمون باد کرده بود رو گفتیم، انقدر با احترام برخورد کنیم که کسی رو نرنجونیم.
کامروزی آن است که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی...

mgh22 گفت...

vai khoodai man akhe chera !!!

مشهود گفت...

رامتین گفت همه چیز رو.

نغمه گفت...

پس به سلامتیه همه ی کامروزی ها...
...
نوش!
:)
و یک خسته نباشی گرم به سارا و کیان که چراغ های کامروز رو نگه می دارند.

نغمه گفت...

:)))))
نه منظورم این نبود که چراغ رو نگه میدارند!!!!
منظورم روشن نگه داشتن بود. از مصدر ِ
چراغ!!! :دی

Sam گفت...

واقعا مرسی از اوستا بخاطر هنر نگارشش ، =))

مرسی از این دو فرشته ( کیان و سارا ) که اگه نبودن الان کامروز هم نبود .
دوستتون دارم خیلی خیلی

شادی گفت...

کیان و بانوی من در این مدت خیلی ما رو خجالت زده کردن
واقعا ازتون ممنونیم:دی

سهیل گفت...

منم از این دو عضو فعال که همچون قلب تپنده در تکاپو هستند تشکر میکنم
مرسی
همین
نه راستی
یه چیز دیگه
به افتخار این دو عزیز همه با هم دست دست
بیا
دسته گلی که تو دستته عروس زیبا
باید پرتش کنی پشت سرت تو آسمونا
همه منتظرن دسته گلو ازت بگیرن
خوشبختیو تو چشمای خوشگلت ببینن
برگردو نگاه بکن عروس توی چشاشون
فریاد میزنن چه شوقیه توی نگاشون
همه خوشگلا تو صف باشن گل رو بگیرن
آخه عاشقنو آرزو دارن تو دلاشون
همه دست دست
ته سالنیا حال میکنن؟؟؟
مرسی از همتون
ببخشید شعر ربطی به فضا نداشتااااا
همین الان یادم بود
بای بای
بوس بوس

MGH22 گفت...

man ye sooti dadam ghablan aslah beshe
:D
afarin bache haii aziz

BānØØЎê ĢĦām گفت...

اول سلام
از "س" اول مي نويسم تا "م " آخر
اما چه بنويسم ؟
از سكوت
از گرماي حضورشان!!
*
شب شده باز
چشمانم گرم خواب
تنها نيستم اين شب
يادتان در ثانيه هايم زمزمه ي تكرار آناني است كه به اشتباه نام مرا خواندند شايد
آري اشتباه شده
من بلد نيستم بگويم "ع ش ق "
تنهاي آموخته ام از شما فرياد كنم "كامروز"
من و تو و ما شده ايم اين نام
اين نام ِ پر التهاب
باز فرياد مي كنم
زبان قاصر مانده از حس ِ مهرباني شان
*
س
ك
و
ت
كردن انگار زيبا تر است
*
بچه ها ممنونم
اشك هايم تنها گوياي قلبي است كه از براي شما مي تپد
باز هم ممنونم
كامروزي باشيد تا هميشه
*
بانوي غم

ُُSetareye KamNoor گفت...

گام گام آمدیم ...
با هم ...
اشک اشک چکیدیم ...
در هم ...
.
.
.
دیدم التماسی را از دل ...
شنیدم ضجه ای را با عشق ...
.
"تو رو خدا ... به خاطر ِ من ..."
.
یک چشمش اشک بود و چشم دیگرش عشق ...
عشق به کامروز ...
امید به موفقیتِ کامروز ...
کامروزی که ...
...
.....
.......
" سکوت " ...

در این دوره سکوت ، نه بالاتر بلکه زیباتر است از صد فریاد ...

------------------

داشتم خاطرات تابستان 88ام رو ورق میزدم توی ذهنم ... هر چی گشتم خاطره ای نبود که کامروز توش نباشه ...
کامروز رو دوست دارم با همه ی اشکها و لبخندهاش ...

------------------

روزی که بچه ها زحمت این کیک رو کشیدن یادمه حالم خوب نبود ، یکم مریض احوال بودم ... اما ... برای لحظاتی حس خوبی رو تجربه کردم ... حسی که احتمالا لذت تجربه ی دوباره اش رو به گور خواهم برد ...

ممنون از کامروزیان ِ کامروز ...